شور نوشتن را در میاوریم.

ساخت وبلاگ

دو دقیقه تا نیمه شب.باز هم دارم می نویسم.دیشب و امروز خواب بد دیدم.یکیش خیلی زنده بود. مردم تا تمام شد و بیدار شدم.بعد زنگ زدم به فروشگاه تلفنی و اقلام صدقه ی ماه را آورد. با خدا عهد کردم از بهترین چیزی که توی خانه دارم صدقه بدهم برای بهترین کسانی که توی زندگی دارم. صدقه دادن کارخوبیست منتها میدانم و میدانم دل آشوب داشتن من تا این حد اصلا عادی نیست.روح الله فردا مسافر است.پنج صبح باید فرودگاه باشد.یک پیراهن آبی راه راه دارد به من چشمک میزند.اطو میخواهد. پوشنده را فرستادم که بخوابد و خانه ساکت و آرام است. امشب داشتم 400  گرم سبزی  خوردن  پاک میکردم.گفته: چرا این کارهای سخت را نمی دهی به فاطمه خانم؟!!  من هم وسط حال گریه عرض کردم: شما لطفا ساکت. بد گفتم؟ من  شکنجه های روحی را به لطف فلانی و فلان گذرانده ام که سبزی پاک کردن برایم تمدد اعصاب است .اصلا کار یک ساعت نشستن لب دریا را میکند. خیلی خرم که هنوز روزهایم را بابت قضایای مرده خراب میکنم.

من گرسنه ام . آقا من همچنان یک شب گرسنه ام! اصطلاح شب گرسنه را خودم اختراع کردم. فردا باید بروم خرید. این همه لباس دارم که خیلی را نپوشیده ام اما دلم لباسی  آستین بلند میخواهد. حوصله ی خودم را ندارم و حالا که نمی توانم کلا پنهان شوم بگذار پشت لباسم سنگر بگیرم . به خدا این تحلیل مغزم است از فرمانی که روحم بابت لباس صادر کرده.. دمش گرم


هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08