نشاه ی املتی داریم ما

ساخت وبلاگ
1_صبحانه املت زدیم. آخ آخ این یک اتفاق خیلی شکوهمند است .خیلی..بله شما چه توقعی دارید از من.. توی خانه نشستم و نهایت خوشگذرانی ام این است که بتوانم در هفته یکبار املت بخورم برای صبحانه یا  آنقدر دختر خوبی بوده باشم!!! که بتوانم با چای عصرم یک شکلات مارس بخورم یا قطاب. دیگر نهایت نهایتش کوکوی سیب زمینی هست با ماست چکیده و سبزی خوردن. اسپا و ماساژ و مال گردی و پارک آبی و سفر به طور مطلق باشد برای وقتی که فارس  هر یک ساعت یکبار احتیاج شدید به مادر نداشته باشد. روح الله به گزینه های سفر کیش را به طور جدی اضافه کرده و مالزی را به شکل شوخی شوخی. منتها من این سوال را سفید گذاشتم.سفر؟ چی هست اصلا.
2_ این دختر فامیل یکسال بعد از من عروس شد تا اینجایش یک هیج به نفع من بود.بعد به سرعتی که ممکن بود_یعنی سریعتر نشد نه اینکه نخواسته باشد_بچه دار شد.یعنی شدیم سه یک چون هر بچه مثل گل در خانه ی حریف ارزشمند است.اینقدر هم از پیروزی خودش مطمئن بود که به من می گفت بچه ام را نگاه نکن.چشمش میکنی. بعد من دکترا قبول شدم و حسین به دنیا آمد تازه مساوی شدیم چون دختر فامیل سر کار هم رفته بود.بعد ناگهان بچه ی من به دنیا آمد! دختر فامیل باخت..من همه ی اینها را پریروز فهمیدم. یعنی ول کن معامله نیست.وقتی گفت حالا نکنه باز حامله باشی. بعد یک ایشششش بلند هم گفت و کجکی نگاهم کرد. توی مهمانی مادر بزرگم بودیم و دختر فامیل بیست کیلویی بیشتر از من است. پیرزن های فامیل هی قطاب خوردند و چای هل دار نوشیدند و هی گردنبند های مروارید و یاقوت سرخشان را با ناز لمس کردند و هی از مادر بزرگ پرسیدند این دختر _که من باشم_ مادر کدام بچه است؟ کی عروس شده اصلا؟ چطوری دو بچه دارد؟  و هی دختر فامیل ایش ایش کرد و کجکی نگاهم کرد. من تازه فهمیدم تمام این ده سال را توی مسابقه ی حیثیتی با دختر فامیل بودم و خبرنداشتم. الحمدلله چیزی که فراوان است هوش می باشد.سوال سخت داشتید تعارف نکنید
3_من دارم یک چیزهایی را خراب میکنم و من دارم یک چیزهایی را خراب تر میکنم. من باید از قضایایی چشم پوشی میکردم و نمی توانم. به قیمت نابود شدن کامل خودم نمی توانم حتی به خاطر حسین و فارس یک کارهایی را انجام بدهم. اصلا حسین و فارس که بزرگ شدند سیر تا پیاز ماجرا را برایشان تعریف میکنم.
4_متنفرم از عید لعنتی. خب؟ منتها همه کار عید را ان شا الله انجام می دهم به خاطر بچه ها که بگذارم  حال و هوای عید توی خراب شده ی من هم بپیچد. بعد هم میخندم هم ورزش میکنم.هم سرحال بودن را بای دیفالت انتخاب کرده ام که پس فردا بچه ها شکایت نکنند که مامان ما بی حال بود در عوض عمه های سرحالی داشتیم.زن نیستم اگر جریانات عمه ها را کامل و کامل برای بچه هایم روشن نکنم  دلیل نوشتن این بند؟ هفت تماس تلفنی از عمه ها در سه روز گذشته..اوووف
5_دوست دارم مسواک بزنم و توی کتابخانه بخوابم. حقم است .حقم است  دیشب تاصبح دلشوره داشتم و هی خواب و بیدار بودم.
هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 1:08