من مشهدم،دوتا تصویر توى ذهنم بود ، تحویل سال در خدمت خانواده ى روح الله که خدایى اش اینبار هم دسته گل عجیبى به آب داده اند و سفر دوازده ساعته با دو عدد بچه،،رد شدن از کویر و هى کویر و باز کویر تا برسى به مشهد،بله بله مقایسه ى این دو تصویر باعث شد ظرف چندثانیه تصمیم بگیرم سختى سفر را قبول کنم ،چمدان ببندم و شبانه بیاییم مشهد، هشت شب تا هشت صبح توى راه باشیم ،الان توى نقطه ى امنم،روى فرشهاى شبه ابریشمى فیروزه اى خانه اى آرام در مشهد،کلى پیاده رفته ام و شیرینى تازه هم خریده ام،سبزى قرمه هم! و شستم و خرد کردم و قرمه سبزى مردافکنى بار گذاشته ام و دختر دایى را هم پاگشا کرده ام،،دارم کم کم لو میدهم که ظرف بیست سى ساعت چه فعالیت هاى عجیبى داشتم،بله،،مرغ زعفرانى و لوبیا پلو هم درست کردم و متوجه شدم مرغ زعفرانى هاى من براى خودش برند شده مثل مرغ شکم پرها،دستور اولیه ى این یکى را هم از خانم آقدایى گرفتم و تغییرات خودم را دادم ، شکموتر از من سراغ دارید؟
راستى سر سال تحویل دعا کردید؟ به خودتان چه قولى دادید؟ من خیلى کرخت بودم، خیلى زیاد
مثل همیشه سلامتى عزیزانم را خواستم از خدا و همین،جوهر اراده هم خواستم اما آدمى که اراده اش ضعیف شده چه طور میتواند محکم و محکم درخواست کند چیزى را؟ من یاد گرفته ام که باید دست به کار شوم و همه ى فرشته هاى عرش هم نمیتوانند این یکى را به کسى هبه کنند،،،این یکى را باید کم کم پیدا کنم دوباره،،
عیدتان مبارک،بهترین روزگار را داشته باشید.
هواخوری...
برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 48