سى اسفند نود و پنج

ساخت وبلاگ

من مشهدم،دوتا تصویر توى ذهنم بود ، تحویل سال در خدمت خانواده ى روح الله که خدایى اش اینبار هم دسته گل عجیبى به آب داده اند و سفر دوازده ساعته با دو عدد بچه،،رد شدن از کویر و هى کویر و باز کویر تا برسى به مشهد،بله بله مقایسه ى این دو تصویر باعث شد ظرف چندثانیه تصمیم بگیرم سختى سفر را قبول کنم ،چمدان ببندم و شبانه بیاییم مشهد، هشت شب تا هشت صبح توى راه باشیم ،الان توى نقطه ى امنم،روى فرشهاى شبه ابریشمى فیروزه اى خانه اى آرام در مشهد،کلى پیاده رفته ام و شیرینى تازه هم خریده ام،سبزى قرمه هم! و شستم و خرد کردم و قرمه سبزى مردافکنى بار گذاشته ام و دختر دایى را هم پاگشا کرده ام،،دارم کم کم لو میدهم که ظرف بیست سى ساعت چه فعالیت هاى عجیبى داشتم،بله،،مرغ زعفرانى و لوبیا پلو هم درست کردم و متوجه شدم مرغ زعفرانى هاى من براى خودش برند شده مثل مرغ شکم پرها،دستور اولیه ى این یکى را هم از خانم آقدایى گرفتم و تغییرات خودم را دادم ،  شکموتر از من سراغ دارید؟

راستى سر سال تحویل دعا کردید؟ به خودتان چه قولى دادید؟ من خیلى کرخت بودم، خیلى زیاد

مثل همیشه سلامتى عزیزانم را خواستم از خدا و همین،جوهر اراده هم خواستم اما آدمى که اراده اش ضعیف شده چه طور میتواند محکم و محکم درخواست کند چیزى را؟ من یاد گرفته ام که باید دست به کار شوم و همه ى فرشته هاى عرش هم نمیتوانند این یکى را به کسى هبه کنند،،،این یکى را باید کم کم پیدا کنم دوباره،،

عیدتان مبارک،بهترین روزگار را داشته باشید. 

 

هواخوری...
ما را در سایت هواخوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7somerest4 بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1396 ساعت: 11:03